غصه های دلم اغتشاش کردند
با هم سر ناسازگاری داشتند
با یک کودتای سفید رنگ
همه رفتند زیر سایه دیکتاتوری با لب های سیاه
حالا
شب ها صدای پچ پچ شان
و صبح ها تیک تیک ساعت بیدارباش مارش نظامی دیکتاتور
دموکراسی خوابم را به مسلخ می کشند
بعد از این همه مدت بدون طرح زندگی کردن ٬ دیروز احساس کردم با ماژیک هایم دنیا را فتح خواهم کرد .
.
.
.
حالا هر کار می کنم نمی تونم ببخشمش . داره زیادی تو زندگی من قاطی میشه ، اینقد که برا خودم جا نذاشته . هروقت می خوام فراموش کنم گرفتاریایی رو که برامون درست کرده ، آبروریزی ها ، بی اعتمادی ها ، همه و همه رو ، مامانم نمی ذاره . با ...اشیدن تو اعصاب من خودشو آروم می کنه .
نمی دونم من که این قدر عقده ی موی بلند دارم چرا هی را به را (راه به راه ؟) موهامو کوتاه می کنم؟
انیمیشن tangled رو دیدین ؟
نحوه برخورد جادوگره با راپونزل انگار از روی روابط مادر _ دختری من و مادرم گرته برداری شده .
موضوع انشا :
دوس دارین چی کادو بگیرین؟
مثل آدم های فرهیخته هی نگین کتاب
کمی قوه تخیل داشته باشین
خونه روی قمر تایتان زحل خوبه
ولی
کسی براتون نمی خردش
بهتره به چیزای عملی تر فکر کنین
یه گارامافون شیپور دار
یا یه بلیط رفت و برگشت به مکزیک
شاید کسی دلش به حال لگام قدرت تخیلتان سوخت
پ.ن : تا تولد من چند ماهی مونده