برای بند آوردن خونریزی روح
هیچ بخیه و چسبی کار ساز نیست
یک تیغ نه چندان کند
با یک رگ معجزه می کند
حتی اگر
شاهرگی در کار نباشد
دارم فکر می کنم امتحانم که تموم شد میرم سر کار ٬ تو یکی از همون شرکتایی که چندرغاز میدن و کم ِکم ده ساعت از آدم کار می کشن ٬ بیگاری ٬ ها . بالاخره از خر شیطون میام پایین و برا آیلتس ثبت نام می کنم . دوباره می رم کتابفروشی ٬ کتابخونه . دوباره به قول شیما میشم کارشناس کافه گردی . دوباره صبای زود می رم برا دویدن . دوباره ایروبیک . تصمیم دارم دوچرخه بخرم و این بار هر جور که شده دوچرخه سواری یاد بگیرم . وای... کتابامو از تو کارتن در میارم و به ترتیب حروف الفبا می چینم تو قفسه . این دفعه دیگه خر نمی شم و کتابامو به کسی امانت نمی دم ٬به هیچ وجه . بعد که من از خر شیطون اومدم پایین مامان هم از خر شیطون پیاده می شه ٬می رم کلاس فرانسه . آخر هفته ها می رم استخر . پیاده روی . کوه . شبا که خسته و کلافه می رسم خونه چراغ اتاقمو خاموش می کنم که یعنی خوابم با نور مانیتور داستان می نویسم . اصلن شاید زد و یه دستگاه تایپ قدیمی پیدا کردم . تق تق زیر نور چراغ مطالعه داستان نوشتم . همین برگشت به زندگی عادی منو سرپا نگه داشته .