تصمیم گیری های من دقیقن طبق این فرمول محاسبه می شن : میزان گند زدن برابر است با مجذور اهمیت موضوع
تصمیم گرفتم که دیگه گند نزنم ٬ مطلوبست محاسبه میزان گند نهایی
پ.ن : خودم هم گه گیجه گرفتم
شده تا حالا گوشیتو برداری ٬ بخوای اس ام اس بدی و هزار بار به صفحه خالی نگاه کنی ؟ شده شماره یه نفرو سرچ کنی و مردد بمونی که دکمه زنگ رو فشار بدی یا نه ؟ شده بخوای چیزی بگی برای این که چیزی گفته باشی و ندونی که چی بگی ؟
این روزا مدام این جوریم ...
دلم می خواد تو یه رابطه ای باشم که ضمن اینکه تنهاییم محفوظ بمونه تنها نباشم .
دارم کم کم تبدیل به چیزی می شم که همیشه ازش متنفر بودم :
یه کدبانوی با سلیقه
نمی خوام قبول کنم که شکست خوردم ٬به جنگیدن ادامه می دم . ۲۳ سالگی برای قبول شکست خیلی زوده ٬ خیلی .
از بس برای به دست آوردن هر چیزی عقوبتی را تحمل کردم که تحمل کردنش در توان من نبود ٬از همه چیز متنفرم ...
پ.ن : این به این معنی نیست که جا زدم
نمی دونم اوج خوشبختیه یا فاجعه ای دردناک
وقتی که تنها حرفی که به من می زنی
«دوستت دارم»ِ لعنتی باشد
نوک انگشتای همیشه یخ کرده ام ٬ حالا چنان حرارتی دارند که می ترسم به خودم دست بزنم ...
کلاغ روی شونه مترسک قارقار کرد که یعنی گل با گل سینه فرق داره ، مترسک خندید ، گل رو بو کرد و داد به گوسفند خوشگله مزرعه که بخورتش . بوته کلم مزرعه به دختر گفت اولین کسی نیستی که قلبشو به سینه مترسک می بخشی ، برو جانم ، برو.
بدون اون گل سرخ ، زندگی قابل تحمل تر شده بود ...