نمی دونم اوج خوشبختیه یا فاجعه ای دردناک
وقتی که تنها حرفی که به من می زنی
«دوستت دارم»ِ لعنتی باشد
نوک انگشتای همیشه یخ کرده ام ٬ حالا چنان حرارتی دارند که می ترسم به خودم دست بزنم ...
کلاغ روی شونه مترسک قارقار کرد که یعنی گل با گل سینه فرق داره ، مترسک خندید ، گل رو بو کرد و داد به گوسفند خوشگله مزرعه که بخورتش . بوته کلم مزرعه به دختر گفت اولین کسی نیستی که قلبشو به سینه مترسک می بخشی ، برو جانم ، برو.
بدون اون گل سرخ ، زندگی قابل تحمل تر شده بود ...
گاهی صدای زنگ تلفن بیشتر آزارت می دهد تا بوق ممتدش .
حالا که من
بعد از هر بار کشیده شدن آرشه
حس می کنم
قسمت دیگری از روحم خراش خورده
می خواهی بگویی
ویولن زن چپ دست
به خاطر خودش
سازش را فروخت ؟